امین آباد و هوی باد و بوی مرغزاران است شنو یکدم دراین صحراپرازبانگ هزاران است الهی چشمه اش جاری بماند تا قیامت چون صدای شرشر آبش دوای درد هر جان است کنار خرمن گندم به هنگام درو بشنو صدای های وهوی آیدنوای خوشه چینان است بیاآشفته تر بدرو که ماند گندمی زین بار به هنگام چرا این هم غذای گوسفندان است میان کوچه باغ آن بیا یک روز شو مهمان چنان حال و هوایی خوش به هنگام بهاران است نمای برج و بارویش اگر آباد تر گردد مثال کاخ سلطان و سرای شهریاران است نشین ژولیده با یاران کنار سایه ی برجش کنار چشمه ی آبش ضیافتگاه یاران است